۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

نیمه شعبان-2


 آیت الله صافی گلپایگانی
زهى جمال رخش کرده پرتو افشانى
به ماه چارده و آفتاب رخشانى
زهى ولى خدا قطب عالم امکان
جهان جود و کرم پیشواى یزدانى
ظهور قدرت دادار حجة بن حسن
که ظاهر است از او کبریاى سبحانى
نجات امت مظلوم و خلق مستضعف
امید مردم محروم و فیض رحمانى

سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال
جمال غیب ابد شاه ملک امکانى
اگر چه پر شده عالم ز فتنه و ز فساد
مسلطاند به دنیا جنود شیطانى
به نام صلح و دمکراسى و وطنخواهى
زنند ضربه به شخصیت مسلمانى
گرفته است بشر راه انحراف و خطا
به هر مکان نگرم تیره است و ظلمانى
بگیرد از همه اقطار محنت ایام
شب فراق شود هر چه بیش طولانى
بمان بجا و مشو ناامید چون آید
امام و منجى کل، مقتداى پایانى
سلیل احمد مرسل همان کسى که خدا
عطا نموده به او منصب جهانبانى
جهان نجات دهد از فساد و استکبار
دوباره زنده کند راه و رسم انسانى

درآورد همگان زیر پرچم اسلام
نظام مى نَبوَد جز نظام قرآنى
ظهور مى کند و مى کند اساس ستم
کند زمین و زمان را ز عدل نورانى
امیر معدلت آیین و معدلت گستر
دهد نجات همه خلق از پریشانى
خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ایام
خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحانى
7 جمادىالثانیه 1421
لازم به توضیح است که آیت الله صافی این اشعار را در جواب مرحوم آقای قیصرامین پور سروده اند. 


آیت الله مدنی کاشانی
ای آنکه توئی جامع اوصاف حمیده
نه چشم چو تو دیده و نه گوش شنیده
زلفین تو زنجیر و دو ابروی تو شمشیر
این کشته بسی دارد و آن بند کشیده
گویند اگر صورت تو ماه زمین است
نور رخ تو از چه به افلاک رسیده
سلطان سلاطین و شاهنشه خوبان
چشمی چون تو اندر همه آفاق ندیده
یارب گذرد باد بهار از طرف باغ
یا شمّ وصال از طرف یار رسیده
یارب چه شود گر گذرد این شب هجران
تا صبح وصالش زند از شرق سپیده
خوانند تو را یوسف کنعان و بدیدم
یوسف ز غمت جامه براندام دریده
ای یار نما با «مدنی» مهر و محبّت
امید که بازآیدش آن جان رمیده
 

اشعار بیشتر را می توانید از آدرس زیر مطالعه نمایید.
http://313yaar.persianblog.ir

" بیا ای تکسوار جاده ی نور "
بيا اي تكسوار جاده نورجدا كن بندها از دست و پا مان
بتاب اي چشمه خورشيد خون رنگ
رها كن زين شب تيره رها مان
بيا اي جوهر آزاد مردي
به خون صحراي آزادي بپوشان
به شب گيران در زنجير اميدي
به هر درياي دلمرده چو طوفان
بتاز اي تندر ابر شجاعت
ببار دلگير با جان اسيري
ببار اي چشمه پاك رهايي
ببار آنسان كه صحرا را ببينيم
شب تيره سرود روشني باش
به خواب ما طلوعي ديدني باش
بتاز اي خشم بر حق ، اوج فرياد
بزن برهم بساط ظلم و بيداد


هیچ نظری موجود نیست: