دلش گرفته بود و شروع کرد به گفتن وکوتاه نوشتن:
1- ساعت هایی که درس هندسه داشتیم، با کلاسهای دیگر فرق میکرد. دلیلش هم این بود که بقیه اساتید در موقع استراحت خیلی شوخی و صحبت نمی کردند و کلاس حالت رسمی خود را تا آخر ساعت حفظ میکرد. اما کلاس هندسه که تمام می شد دکتر دادمان رو به بچه ها میکرد و میگفت خب بیایید باهم ناهار بخوریم (البته خودشان مانند سایر بچه ها غذا به همراه داشتند). به هرحال فضای صمیمی خوبی برقرار می شد.
3- روز پنجشنبه (27 اردیبهشت 1380) فکر میکنم از طریق اخبار متوجه شدم که هواپیمای دکتر سقوط کرده است. تصورش برای ما مشکل بود و حتی در مخیله ما سقوط نمی گنجید. بهرحال با حال بدی به خانه رسیدم و جویای اخبار شدم. با علی اقا (پسر بزرگ ایشان) تماس گرفتم و ایشان هم خبر را تایید کرد و گفت که در ستاد هواپیمایی است. روز جمعه همراه خانواده ما هم به ستاد رفتیم و سایر آقایان هم بودند (محسن رضایی، حجاریان و ....)حدود ساعت 4 خبر را بصورت رسمی اعلام کردند که تمام سرنشینان شهید شده اند و اجساد هم پیدا شده است. با روح و جسمی خسته از ستاد به سمت منزل این مرد بزرگ راهی شدیم و فاتحه ای خواندیم در حالی که ماتم ما صد برابر شده بود.
این حادثه برای من که حدود 6 سال بود ایشان را می شناختم خیلی سخت بود چه برسد به دوستان و خانواده ایشان. امیدواریم خداوند ایشان را غریق غفران و رحمت خودش قرار دهد و به خانواده ایشان صبر و اجر عنایت فرماید. بعد آهی کشید و شروع کرد به فاتحه خواندن.
1- ساعت هایی که درس هندسه داشتیم، با کلاسهای دیگر فرق میکرد. دلیلش هم این بود که بقیه اساتید در موقع استراحت خیلی شوخی و صحبت نمی کردند و کلاس حالت رسمی خود را تا آخر ساعت حفظ میکرد. اما کلاس هندسه که تمام می شد دکتر دادمان رو به بچه ها میکرد و میگفت خب بیایید باهم ناهار بخوریم (البته خودشان مانند سایر بچه ها غذا به همراه داشتند). به هرحال فضای صمیمی خوبی برقرار می شد.
شهید دکتر دادمان (رحمه الله علیه)
2- با اینکه در دوران تحصیل در منچستر (انگلیس) معلم هندسه ما بود اما در هنگام غیر ساعات کلاس صمیمی بود و حتی در روزهای یکشنبه که دوستان فوتبال می رفتند اگر ما در تیم حریف قرار می گرفتیم، ابایی نداشتیم که به ایشان گل بزنیم!!!3- روز پنجشنبه (27 اردیبهشت 1380) فکر میکنم از طریق اخبار متوجه شدم که هواپیمای دکتر سقوط کرده است. تصورش برای ما مشکل بود و حتی در مخیله ما سقوط نمی گنجید. بهرحال با حال بدی به خانه رسیدم و جویای اخبار شدم. با علی اقا (پسر بزرگ ایشان) تماس گرفتم و ایشان هم خبر را تایید کرد و گفت که در ستاد هواپیمایی است. روز جمعه همراه خانواده ما هم به ستاد رفتیم و سایر آقایان هم بودند (محسن رضایی، حجاریان و ....)حدود ساعت 4 خبر را بصورت رسمی اعلام کردند که تمام سرنشینان شهید شده اند و اجساد هم پیدا شده است. با روح و جسمی خسته از ستاد به سمت منزل این مرد بزرگ راهی شدیم و فاتحه ای خواندیم در حالی که ماتم ما صد برابر شده بود.
این حادثه برای من که حدود 6 سال بود ایشان را می شناختم خیلی سخت بود چه برسد به دوستان و خانواده ایشان. امیدواریم خداوند ایشان را غریق غفران و رحمت خودش قرار دهد و به خانواده ایشان صبر و اجر عنایت فرماید. بعد آهی کشید و شروع کرد به فاتحه خواندن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر