۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

ماه رحمه العالمین

بالاخره روز موعود فرا رسید و دوستان بار سفر بستند و رفتند. می گفت دوستان که رفتند شدیدا دلتنگ شدیم و غروب ها سخت می گذشت. می گفت دوستان را که بدرقه می کردم یاد خاطره ای افتادم:
برای کسب نصیحتی و پندی خدمت آیت الله امینی رسیدم. عادت ایشان این بود که بعد از نماز عشا در مسجد اعظم (حرم) 10-30 دقیقه می نشستند تا اگر کسی سوالی دارد جواب دهند. برای گرفتن ره توشه ای خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم که عازم سفر و زیارت خانه خدا هستم. ایشان مکثی کرد و گفت خودت را بر پیامبر عرضه کن. یعنی بگو من فلانی هستم، ان کارها را کردم، اعتقادم این است و ... . می گفت من این دستور ایشان را عملی کردم و بحدی سبک بال شدم که قابل توصیف نبود. بعد آهی کشید و خواند: کعبه یک سنگ نشانه است که ره گم نشود... .


هیچ نظری موجود نیست: